چیزی که بر من روشن است این است که تو مرا نمی‌خواهی. به همین صراحت. 
خواستن به شیوه‌ی خود، سراسر خود خواهی است که حوصله‌ی مرا سر می‌برد. خواستن اگر به طریقه‌ی خون و استخوان نباشد، اگر به شکستن استخوان و مباح کردن خون نباشد، تنها ملال انگیز است. خواستن تو، که البته چندی ست بر اثر رنجت به نخواستن بدل شده، که از سر فرصت و فراغت و اماها و اگرها ست چنگی به دل من نمی‌زند. 
من ایستادم که بار دیگر تو را بخواهم. صریح و مقابل تو ایستادم و چشمانم را نشان تو دادم. اما تو نخواستی. بوسیدمت، بوییدمت.نه. 
و من دیگر چیزی ندارم. تمامم را در تمام این مدت به تو دادم و تمامش را پس زدی. 
عزیزم. من سالهاست دور مانده‌ام از تو. و می‌روم که بخوابم.
مصرف شدم تماما. 

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها