از این همه دروغ که به او و دیگران می‌گویم خسته می‌شوم و خودم را می‌اندازم توی این اتاقِ تاریکِ گرم و تب‌دار. پوست من سیاه‌است و جای دندان‌ معلوم نمی‌شود. من هم می‌توانم راحت‌تر دروغ بگویم. شما هم نفهمید، دندان‌تان را محکم‌تر فشار دهید. پاهای من تا زانو می‌سوزد اما شما از خودتان تا چشمانم را هم نمی‌بینید چه برسد به پاهای تاول زده‌ی پنهان شده‌ام. من مقابل شما چشمانم را هم از کاسه در بیاورم و پنج‌ بیاویزم به تن‌ام و بخراشم هم گول خنده‌ام را می‌خورید. خنگ و کودن‌اید و این گره می‌شود و سرفه‌ها پی تنفس می مانند توی تن. برای همین من دروغ می‌گویم. اما خسته می‌شوم. و می‌آیم اینجا تا بقیه‌ی تن‌ام هم بسوزد. 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها